سبحان جونسبحان جون، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره
فاطمه جونفاطمه جون، تا این لحظه: 5 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

سبحان وفاطمه؛گلهای باغ زندگیمون

نوروز1395

سلام به همه باز خداروشکر تونستیم یه سال نودیگه رودرکنارهم باشیم وجشن بگیریم ممنون خداجون بابت این همه نعمت  امسال  نوروز شما این تیپت بود اما ماشاالله از بس این وراون ور میزدی چند بار باید دوباره مرتبت میکردم تا به مقصد میرسیدیم اینم سفره هفت سین 95 مون که یادم رفته تقویمی که برات درستیدم رو بذارم اینم تنها ژستی که شما بلدی موقع گرفتن عکس البته الان خداروشکر خیلی بادوربین راحت کنار میایی بیشتر اوقات خودت می گی مامان برو دوربین بیار عکس بگیریم به خصوص زمانی که داری با بابا  بازی می کنی یا کارجدیدی یا صحبت جدیدی که توجه ماجلب میشه ودوباره از شما تکرارش رو می خوایم شما اول می گی دوربین روبیار به خاط...
20 فروردين 1395

اندراحوالات پسری در28ماهگی

ماه اسفند رسیده وخونه تکانی وخریدعید بایه پسر فعال شیطون از دوسالگی به بعد دیگه کامل صحبت میکنی عزیزم بعضی کلمات رونه چندان واضح اما بیان می کنی ماشاالله بعضی اوقات که نه همیشه اونقدر صحبت میکنی که فکر می کنم دختری چون می گن پسرا کم حرفن البته اونم شاید نسل قدیم بودن الانیا اینجورین نمی دونم از پیشرفتهای این چند ماهت اینه دیگه تنها صندلی عقب خودرومیشینی وقتی هم می خوایم سوار شیم میگی شما برو جلو من عقب می شینم چون اگه پلیس ببینه دعوامیکنه البته به زبون شمامیشه(بروبرو من بشینه اینجا مامان آقا پلیس میدازه بیرون)  راستی بادوچرخه هم کاملا بلد شدی وپامیزنی کامل پیاده بخوایم بریم جایی شما بادوچرخه میایی بعضی روزهاهم میبرمت پارک بچه هایی که د...
19 اسفند 1394

دیماه و26ماهگی پسرخونه

بلاخره باتمام کمبود فرصتها الان تونستم وبت رو به روز کنم پسرم ماشاالله خیلی این ورواون ور میزنی ومن باید درطی روز هواتوداشته باشم دیگه همه کلمات رومیگی هرچندبعضی هاش نامفهوم اما می تونی جمله بندی کنی وحرفتو بزنی دوتاموضوعه که همش تعریف می کنی یکی مربوط به النگو خانم دایی علی که توتالارظاهرا ازدستشون افتاده روزمین و به شمابرداشتی دادی وکه می گی ((عروس الگو اداخت من بگیر بگیر))این دقیقاجمله که می گی فیلمم گرفتم ازت عزیزم یکی دیگه هم مربوط میشه به زمانی که یکم شکمت سوخت ورفتیم پانسمان کردیم می گی((دوتر آمپول آبه ریخت اووف ))شکمت هم نشون میدی  تواین ماه که گذشت 16دی مجلس نامزدی دایی جون بود وشما الحمدالله پسرخوبی بودی وبابایی رواذیت ن...
8 بهمن 1394

یلدا 94پسرمون

امسال شب یلدا رفتیم خونه بابابزرگ بابایی همه اونجا جمع بودیم شما ماشاالله مثل آقاها بودی واصلا اذیت نکردی شب خوبی بود تا ساعت 12اومدیم خونه وفرداش هم خودمون یلدا داشتیم البته کمی ساده چون درگیر مراسم دایی علی بودم  برا لباس و.....نتونستم برا تزیینات کاری بکنم ایشالا سالهای آتی   ...
10 دی 1394

دیماه 94با پسرخونه

تواین روزها که به خاطر سرد بودن هواونزدیک شدن به امتحانهای بابایی تقریبا بیشتراوقات خونه ایم شماازانجام هیچ کاری فروگذارنیستی خیلی خطری شدی همش باید پابه پات باشم رواپن که کلا جایگاه شماست منم می ترسم خدانکرده بیافتی براهمین به هرکاری متوسل شدم اما شمانمی گذری از این کار یک روز که طبق عادت همیشه لباسهای کشوتومی ریختی بیرون همین کارروکردی بااین تفاوت که اومدی کشوتو بیاری بیرون ازجاش که کمدت افتاد فقط خدا بهمون رحم کرد که تختت جلوش بود اگه نه خدانکرده بلایی سرت میومد عشقم  این یه نمونه از خطرهابود جونم برات بگه از این شاهکارها فراوووووووووون داری  زمانی که کمی گوش به حرف کن میشی میشینی ونقاشی می کنی اینم ز...
10 دی 1394

25ماهگی پرازاتفاق خوب

آبان دومین ماه پاییز از اول زندگی مشترک من وبابایی الحمدالله ماه پربرکتی بود مراسم عروسی من وبابا در88/8/28بود سبحان جونم هم خداتواین ماه داد به ما وامسال هم بعد تولد شما گل پسری 25 این ماه دختر دایی محمد ساراجون به جمع ما پیوست که شما خیلی دوستش داری و هروقت میریم خونه دایی باید یکم رو پات بذاریش اصلا اذیتش نمی کنی فقط بوس می کنیش وروپات میزاریش البته دور ازچشم بهارجون اگه بهار ببینه این وسط ساراجون یک آسیبی میبینه اینم بازی بابهار که ازسارا یادت بره اگرنه کلیدمی کنی که بدینش روپاهام اتفاق دوم خیلی خوب اینکه یکی دیگه هم به جمعمون اضافه شد اونم خانم دایی علی  تقریبا با okدادن دایی علی برا ازدواج وخواستگاری و.... ی...
2 دی 1394

تولد 2سالگی شاه پسرباتم دوچرخه

هرچند هنوز نمی تونی قشنگ دوچرخه روبگی ومی گی ده ده دی همون دوچرخه خودت اما عشق دوچرخه ای بادواندگی فراوان پنج شنبه تولدت روگرفتیم الحمدالله خیلی عالی برگزارشد تا11شب تمام شد شماهم خیلی عالی بودی چون ظهرش برخلاف پارسال یک3ساعتی برای اولین بارباپدرگرامی خوابیدی چون تابه حال بدون حضورمن درکنارت خوابت نمی برد واون روز چون من کارداشتم نمی تونستم درازبکشم تاشمابخوابی این وظیفه خطیربه پدرمحول شدوخداروشکرسربلند شد خداروشکرتاساعت5/30خوابیدی وماهمه کارهامونوکردیم فقط درست کردن ساندویچ هاموند که وقتی بابابارفتی کیکت روبگیری اونم انجام شد واولین مهمونامون مامان جون وخاله جون بودن همه کارام به موقع تموم شد این تزیینات تولد پسری درجشن دوسالگی: ...
18 آبان 1394

مقدمات تولد2سالگی پسری

امروز چهارشنبه 13آبان است باتوکل به خدا فردا برات تولد گرفتیم برعکس پارسال ,امسال دوروز زودترگرفتیم چون شنبه بابا کاری داره وجمعه هم باباجون نیستن براهمون فردا گرفتیم خداروشکر عکسات به موقع آماده شد دیروز از صبح تا ساعت 1بعدظهر دنبال کارات بودم شما هم خونه مامانجون بودی دیشب بابابا رفتیم کادوات راهم گرفتیم همش سوپرایزه ایشاالله به موقعش می بینی وعکساشم میزارم برات اما کیک امروز دوسه جا رفتم اما اونی که من می خواستم چون باخمیر فوندانته اینجاهانمیزنن بایدببرم شیرینی فروشی خاصی که وسط شهره وازمادور براهمون یه مدل دیگه روسفارش دادم خداکنه خوب بشه تقریبا کارای تزیینی تموم شدن کارشون فردا روز پرکاری دارم خداکنه شما پسرخوبی باشی مثل همیشه ...
13 آبان 1394

شمارش معکوس تاتولد2سالگی پسرخونه

تقریبایک هفته مونده به تولد شماگل پسری ماشاالله باشیطونی های شما  وپیش بینی های خودم از دوماه قبل اقدام کردم  به تهیه وسایل تولدت تم تولدت روآماده کردم فقط باید عکس جدیدت روبذارم وبره براچاپ وعکسهای آتلیه ات هم تافردا اگه بدقولی نکنن آماده است و خریدبادکنک و...فقط موندم  برای شام تولدت بین دوراهی که چی درست کنم  هنوز تصمیم نگرفتم  راستی امسال خودم به تنهایی بردمت آتلیه چون بابایی هم درس داشت وهم سرکار خیلی مشغله داشت مزاحمش نشدم وخودمون دوتایی رفتیم خداروشکراصلااذیت نکردی مثل پارسال فقط دوست نداشتی بیایم بیرون دوست داشتی بادکورای آتلیه سرگرم باشی کلا17دقیقه برای 2تا عکسات طول کشید البته باتایم انتخاب عکسا راضی بودم...
10 آبان 1394