سبحان جونسبحان جون، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره
فاطمه جونفاطمه جون، تا این لحظه: 5 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

سبحان وفاطمه؛گلهای باغ زندگیمون

اندراحوالات پسری در16ماهگی

پسرم شما ازپنج شنبه 12/7تب کردی ویکم ناخوش احوال شدی که بردیمت دکتر واونجابودکه دیدم دوتامروارید دیگه هم داره به مرواریدهای خوشملت اضافه میشه دوتاثنایای کناری فک پایین: مبارک باشه عزیزم اماهمکاری گل پسری درخانه تکانی نوروز94: واماهنرجدیدت دراین ماه     ...
9 اسفند 1393

رویدادهای 15ماهگی گل پسری

سلام پسریم ببخش دیربه دیر وبلاگتو می نویسم خیلی ماشاالله شیطون بلا شدی همش بایدهواتوداشته باشم نزدیک عیدویه عالمه کاردارم واماااااااااااااااااااااااااااااااااااا با پایان 15ماهگی گل پسری وسپری شدن 8روز از16ماهگی شما تولدبهاردخمل دایی بود که خیلیی به شماخوووش گذشت وپسرآقایی بودی اولین عکس شما قبل اومدن مهمونها: بااومدن مهمونا شمااصلاسمت بهارنمی رفتی وچون دوتادخمل دیگه هم بودن شما احساس مردانگی می کردی وخودت روسرگرم می کردی اینجا من کلی حرص خوردم آخه شماگل پسری کلاه تولدخودت رواصلا نگذاشتی بذاریم سرت اما برای کلاه تولدبهار گریه می کردی ومی خواستیش پسرم آقاشده وخانم داییش ازهمه خوراکیهای تولدبهاربراسبحان می دادوسبحا...
30 بهمن 1393

پسرم کربلایی شد

امسال قسمت شدباخانواده مامانی سبحان بره کربلا یعنی امام حسین(ع)طلبیدوباباجون واسط خیرشدو مامانی وخاله ها وخودشونومامان جون راهی شدن وبابامحمدوسبحان هم این کاروان خانوادگی روهمراهی کردن خداروشکرهمه چیز خوب بود هم هوا وهم پسری راستی سبحانی امیرحسین (پسرخاله سبحان که 2ساله)هم اومداما خاله فاطمه خیلی اذیت شدچون همش بغل خودش بودوبغل هیچکس دیگه نمی رفت اما شما به قول هم کاروانیامون خیلی اجتماعی بودی وبغل همه میرفتی قربونت بشم سبحان بغل مامانیش توفرودگاه موقع خداحافظی: یک شنبه 93/11/5ساعت3بعدظهربه سمت نجف سبحان درسالن انتظارفرودگاه پرواز2ساعت طول کشیدکه شما الحمدالله خوابیدی واذیت نکردی این پست ادامه دارررررررررررر...
17 بهمن 1393

دعاورازونیازسبحان برای بارش نعمتهای آسمونی

دی ماه که اولین ماه فصل زمستونه هنوز هوا مثل اوایل بهار تومشهد وپسرم ناراحت که چرا برف وبارون نمیاد براهمون شخصا دست به دعا شد ودرآخرپسری خوشحال ازرازونیاز(قبول باشه پسریم)   خداجون به گناهان ماآدم بزرگانگاه نکن وبه دل پاک همه بچه ها نعمتهای آسمونیت را برایمان نازل کن(آمین) ...
23 دی 1393

سبحان و13ماهگی پسری

سبحان عشق رانندگی البته اینجایکم سرماخورده بودوداشتیم ازدکمربرمی گشتیم سبحان وباباوکارای فنی......................چی میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟ پسرم خدانکنه جایی پشتی ببینی تا نندازی وروش راه نری انگارروزت شب نمیشه ومن هی حرص می خورم عاشق خاموش وروشن کردن چراغی وقدت نمیرسه اشاره می کنی به کلید هاومی گی دددددددددددددددددددکه همینطورکه نوشتم می کشی یعنی بیا بشین تامن برم روزانوتوروشن وخاموش کنم ومنم میگم وامابازی کردن های شماپسرک دلبرما الحمدالله به بازی های فکری علاقه خاصی داری که یکیش واولیش همین برج اردک بود که 9ماهه بودی باهاش شروع کردی و10ماهگی قشنگ تونستی حلقه هاروداخل بگذاری واز11ماهگی هم تر...
21 دی 1393

عسکای قدیمی مامی وباباسبحان

امروزاومدم تا وقایع یک ماه اخیرروبرات بذارم گل پسری که این عکسهای کوچول وموچول ن وبابایی رودیدم گفتم برات بذارم تابزرگ شدی خودت بگی به کدوممون رفتی چون هنوزجدال برسراین است که شمابه کی رفتی؟ بابامحمدسبحان وقتی 2ماهه بوده اینهم بابامحمد وقتی تقریبا 1/5تا2سال بوده من عکسی ازدوران نوزادیم ندارم عسیسم فقط یکی که مال تقریبا6الی7ماهگیم بوده  که خانوادگیه  اماخیلی این عکس رودوست دارررررررررررررررررررررررررررررررررررررم: ازسمت راست:باباجون,دایی محمد-دایی علی-خاله فاطمه-بالایی خاله فرشته-مامان جون وامااااااااااااااااااااااااااااا من این عکس هم وقتی 6ساله بودم عروسی دایی علی مامانت سبحان جون ...
19 دی 1393