دیماه 94با پسرخونه
تواین روزها که به خاطر سرد بودن هواونزدیک شدن به امتحانهای بابایی تقریبا بیشتراوقات خونه ایم شماازانجام هیچ کاری فروگذارنیستی خیلی خطری شدی همش باید پابه پات باشم رواپن که کلا جایگاه شماست منم می ترسم خدانکرده بیافتی براهمین به هرکاری متوسل شدم اما شمانمی گذری از این کاریک روز که طبق عادت همیشه لباسهای کشوتومی ریختی بیرون همین کارروکردی بااین تفاوت که اومدی کشوتو بیاری بیرون ازجاش که کمدت افتاد فقط خدا بهمون رحم کرد که تختت جلوش بود اگه نه خدانکرده بلایی سرت میومد عشقم این یه نمونه از خطرهابود جونم برات بگه از این شاهکارها فراوووووووووون داری
زمانی که کمی گوش به حرف کن میشی میشینی ونقاشی می کنی
اینم زهرا دختر خاله بابایی که هروقت میبینیش هم اون هم شما خیلی به همدیگه لطف دارین
اینم شما در پاساژگردی های مامانی
مجتمع الماس شرق
مجتمع تجاری آرمان
اینم بازی توکمد رفتن که شما وبهار هر وقت میرین خونه مامانجون ناشده که این کاررونکنید
یک روز جمعه بامامانی وعمه جون رفتیم نمازجمعه از برگشت رفتیم امامزاده یاسروناصر در راه طرقبه
اینم غواص مامانش