نوروز1395
سلام به همه باز خداروشکر تونستیم یه سال نودیگه رودرکنارهم باشیم وجشن بگیریم ممنون خداجون بابت این همه نعمت
امسال نوروز شما این تیپت بوداما ماشاالله از بس این وراون ور میزدی چند بار باید دوباره مرتبت میکردم تا به مقصد میرسیدیم
اینم سفره هفت سین 95 مون که یادم رفته تقویمی که برات درستیدم رو بذارم
اینم تنها ژستی که شما بلدی موقع گرفتن عکس البته الان خداروشکر خیلی بادوربین راحت کنار میایی بیشتر اوقات خودت می گی مامان برو دوربین بیار عکس بگیریم به خصوص زمانی که داری با بابا بازی می کنی یا کارجدیدی یا صحبت جدیدی که توجه ماجلب میشه ودوباره از شما تکرارش رو می خوایم شما اول می گی دوربین روبیار
به خاطر کنجکاوی های شما امسال سفره هفت سینمون به سه جا منتقل شد اول رومیز بود بعد رفت رواپن بعد هم تو آشپزخونه دوست داشتی کل هفت سین رو خالی کنی داخل تنگ ماهی های بیچاره
واماهمچنان ژستهای پسری
اینم هدیه های من +تقویم که عکساشو ایشالامیذارم البته قلک رو با این هدف برات خریدم که پس انداز کردن رو یادبگیری اما تقریبا مارو بی پول کردی به این دلیل که به محضی که پول دستمون ببینی می گی (یکمپول من بدازم اولک)یعنی یه مقدار پول بدین برم بندازم داخل قلک عیدی هم که هرکی می گفت چی می خوای می گفتی(عیدی پول بده بدازم اولک)عیدی هاتو می گرفتی میزاشتم تو کیفم میومدیم خونه کیفمو می گرفتی وهمه رو مینداختی داخل قلکت
اینجا هم داری کارتن سه بعدی می بینی وبرامون تعریف می کنی
چون بابا 13 نبود جمعه 6رفتیم کوه و13را پیشاپیش در کردیم البته بگم شما خیلی کوه نوردی رو دوست داری
اینجاهم آب پیداکردی وخیلی خوشحالی ودر حال سنگ انداختن داخل آب بودی براهمون برای همه تعریف می کردی
در حال دنبال کردن یه مورچه بالای کوه
اینم جشن روزمادر تدارک دیده توسط سبحان وبابایی که من رو قافلگیر کردن
اینم شکار لحظه ها :وقتی پرسیدم منو چقدر دوست داری گفتی یه عالمه وبادستاینجوری نشون دادی
اینم روز سیزده که هم بابا نبود هم باباجون براهمین نهار رفتیم خونه مامانجون هوا خیلی سرد وبارونی بود پارک ها هیشکی نبود من وپسری رفتیم زیر بارون تو پارک یکم راه رفتیم وسبزمونم انداختیم وگره زدیم وسیزدمون رو به در کردیم
نوروز برهمه مبااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارک
ودر ادامه عکسهای فروردین گل پسرخونمون
20/فروردین نهار پارک ملت
در حال اجازه گرفتن برای کندن گل وانداختن تو آب
بازهم پاساژگردی مامان و سرزمین عجایب سبحان
سری قبل اومدیم نذاشتن شما سوار قطاربشی خیلی گریه کردی سرغذا می گفتم بخور بزرگ شی بریم شهربازی سوارقطارشی شماهم گوش می کردی واکثراوقات غذارومی خوردی ومدام تکرارمیکردی خداروشکراین بارراه دادنت گل پسر
البته دور دوم چرخ وفلک چون کمی بالاوایستادتا بچه هارو سوارکنه شما ترسیدی وگریهکردی وپیادت کردیم واز اون به بعد میگی چرخ وفلک نه