سبحان جونسبحان جون، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره
فاطمه جونفاطمه جون، تا این لحظه: 5 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

سبحان وفاطمه؛گلهای باغ زندگیمون

نوروز 1399(قرنطینه درخانه/کرونا)

1399/1/28 16:56
نویسنده : مامان زهرا
185 بازدید
اشتراک گذاری

عید امسالمون خیلــــــــــی متفاوت بود، نه عیدی درکار بود نه عید دیدنی.ناراحت خبری از مهمونی و خرید لباس عید و اجیل و سفره رنگارنگ هم نبود. هرکسی هرچیزی که از پارسال مونده بود یه سفره مختصری درست کرده بود. درواقع شیوع کرونا باعث شده همه تو خونه هاشون در قرنطینه بمونن . اولین عیدی بود که کلا تو خونه بودیم هر روز فقط تماس تصویری برقرار میکردیم و دلمون به همین خوش بود. بچه ها هم حسابی تو خونه کلافه شدن این کرونای لعنتی به تمام دنیا رسیده و همه مردم جهان رو گرفتار خودش کرده. روز اول بابایی باید می رفت سرکار تا ظهر وساعت 7/30صبح عید بود وسبحان وفاطمه خواب بودنیول

بعد از بیدار شدنتون سفره هفت سین منتقل شد به تراس وبابایی اومد وحاضر شدیم وشما هدیتونوگرفتین سبحان کتاب ماکاموشی وفاطمه عروسک خرگوشی بعد عکس ناهار رفتیم خونه مامان طیبهقلب

یه جا نمی ایستی یه عکس درست درمون داشته باشیمآخ

شرینی وکیک عید که مامان پزهمژه

خونه نشستن حسابی کلافه مون میکرد و هرچند روز سوار ماشین میشدیم و شیشه ها بالا، دستکش به دست، ماسک به صورت با ماشین دور دور میزدیم.


کوچولوی مامان یک سال رو تموم کردی و به سرعت داری بزرگ میشیقلب، روز ب روز کارهای جدید یاد میگیری، شیرین کاریهات خیلی زیاد شده، از فوضولی هات بگم که خیلــــــــی خیلی شیطونی. به هرچیزی دست میزنی، به همه چی کار داری، یک دقیقه اروم نمیشینی ،صبح تا شب ،شب تا صبح دنبالتم یه وقت کارخطرناک انجام ندی کار دست خودت ندی، کل وقتمو گرفتی نمیزاری به سبحان بچم یکم برسم، شب که میشه از خستگی بیهوش میشم ، تا ساعت 11 شب بیداری و به زور باید بخوابونمت، صبح ها ساعت 9 بیدار میشی و روز از نو روزی از نو ... دوباره بدو بدوی من شروع میشه.خنده

خیلی به وسایل سبحان دست میزنی سبحانم خوشش نمیاد هی ازت میگیره، شما هم جیغ بنفش می کشی وکلا به وسایلی که سبحان حساسه شما بیشتر کارداریمتفکر

کارهای روتین در قرنطینه باب دل بچه ها:بغل

پنکیک با سه شیره,کیک وته چین و....

سیزده به در امسالمون در تراس گذشتقلب

موقع شستن ظرفا فقط این طوری در کنارم ساکت میمونیمتفکر

البته بعدازاتمام کاروبرداشتن خیلی ناراحت میشیگریه

خودتوبه زور کنارتخت سبحان جا می کنی وبعدگریه وکمک رسانی آقا سبحانآخ

ازسری صبحانه های مورد قبول سبحان وفاطمه پنکیک بدون شکرباشیرهقلب

قلب

دختری آماده وبی قراربرای بیرون رفتنبغل

سبحان درهمین سنبغلقلب

نیمه شعبان وسالگردازدواجمون از لحاظ قمری قلبوجشن پایان مهدالرضاسبحانقلب البته از اسفند به صورت آنلاین کلاس داشتن وعکس وصدامی فرستادیم

هوراهوراهورا

دیگه پسری نمازدورکعتی رویادگرفته بغل

وقتی بهش میگیم ناف داریقهقهه

کلا هرچیزی به دستت میاد میندازی داخل دسته مبل که به سختی درمیاد تعجباولین بارسه روز کنترل tv گم بود کل خونه زیروروشد تا اینکه مهرروجلومون انداختی وجهت پیداکردن مهردستتمون کنترل روهم پیدا کردآخ وبعدنوبت گوشی من وبابا وکلی اسباب بازی که هنگام درآوردنشون دستامون کبودمی شد آخوقتی هم سبحان آمار انداختن وسایل رومیداد کلی سربچم جیغ میکشیخنثی not listening - New!تااینکه پلاستیک جا کردیم داخلشون چندبار سعی کردی در بیاری نشد دیگه بیخیال شدیچشمک

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)