تولد7سالگی پسرِخونه(آبان99)
پسرم به همین زودی یک سال گذشت و توبزرگتر شدی . یک سال گذشت و من هرروز شاهد تغییر و شکوفایی تو بودم . یک سال گذشت وتو نسبت به پارسال عاقلتر و فهمیده تر شدی.
امسال باتوجه به کرونا محدودیت ها اول قراربودجشن رودرکلاست کنار15 نفرازدوستات ومعلمت برگزارکنم که یه هفته قبل تولدت مدارس تعطیل شدو محدودیت ها شدید شد برای همین امسال همه کارهای تولد ازکیک وعکس وحتی شمع رو خودم درست کردم وازبیرون حاضری نخریدیم ورفتیم خانوادگی طرقبه وجشنت رواونجا گرفتیم خیلی بهتون خوش گذشت کلی دوتاتون بازی کردین
این حوله تن پوش دختری که مامانش با کمک مامانجون برای اولین بار دوختیم
عشق آینه کلا موقع خوردن ونوشیدن آب و.....جلوی آینه است
جمعه هوا عالی بود یه میان وعده برداشتیم ورفتیم زدیم به دل کوه
مردکوچکمون درحال روشن کردن آتیش وگرم کردن بنیان خانواده
هنوزکامل موفق به نشوندنش درکل مسیر روی صندلی نشدم فعلا خودم مجبورم عقب بشینم تاعادت کنه
تمرینات پسر برای یادگیری هرچه بهتر
کلا دست هرچی پسره ازپشت بسته
درحال شمارش اعداد که از تا1تا3به انگلیسی میگه
درس س وسبیل مردکوچکمون
سبیلوهای خونمون
عشق برداشتن کتابهای باباو سبحان وخوندنشون به زبان خودش
عاااااشق خاله بازیشم
اینجافکرکنم داره نقش مامان روایفامی کنه
مدل tv دیدنش اینطوره
کلا ازصبح تاشب درگیردرس وکارای شما دوتام وزمان نمی دونم چطوری سپری میشه خداکنه زودتر این ویروس منحوس برره وزندگی هابهتر بشه