سبحان جونسبحان جون، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره
فاطمه جونفاطمه جون، تا این لحظه: 5 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

سبحان وفاطمه؛گلهای باغ زندگیمون

شکارلحظه ها

سبحان وعشق ماشین   وقتی سبحان غرق خوابه فکرمی کنی توپته عزیزم می خوای تکانش بدی می بینی چقدرسنگینه سبحان وقتی دخمل میشود سبحان آماده عکس گرفتن سبحان ورونیکادرکافه سنتی طرقبه سبحان وبازی قایم موشک عشق شبکه آی فیلم فقط هم پیام بازرگانی ...
20 شهريور 1393

سبحان 7تا9ماهگی به روایت تصویر

عجب ماهی توتنگه   اولین غذای سبحان (فرنی آردبرنج) سبحان همه چیزوبادهانش کشف میکنه داستان داریم بااین نشستن گل پسری عاشق توپ وتوپ بازی گردش درپارک گلهابلوارمعلم خیلی زیباست گل نکن پسرگلم گل به شاخه زیباست عزیزم عزیزم عاشق تاپی بیشتراوقات هم خوابت میبره ...
20 شهريور 1393

آتلیه 6ماهگی گل پسرم

عزیزم روز16خرداد بردیمت آتلیه روناک که ازقبل وقت گرفته بودیم اونجا بودکه شمابرای اولین بارباکمک خزیدن جلورفتی شانس آواردیم زودرفتیم اگه نه شمانمی گذاشتی ازت عکس بگیرن ،البته آتلیه خوبی بوداماتادلت بخوادبدقول بودن یک ماه ونیم طول کشیدتاعکسات حاضرشه ومنم خیلی ناراحت شدم انشالایک سالگیت یه آتلیه دیگه نشون کردم قربونت برم ...
19 شهريور 1393

نوروز93باسبحان 5ماهه

سلام پسریم خیلی خیلی دوست دارم امسال نوروزخیلی خوب بودچون باتوبودیم      عزیزم من تقریبااز1ماهگی چون هواسردبودتوروتوخونه باکالسکه راه می بردم که عادت کنی وتابستون داخل کالسکه وایستی امازیادموفق آمیزنبودمخصوصاتوبازارا اصلاتوکالسکه  نمی شینی  سبحان ورزشکار سبحان باپسرخاله اش امیرحسین که1سال و16روزبزرگترازسبحان است عاقبت روزنامه هابعدازخوندن سبحان سبحان وروروئکش که خیلی دوستش داره چون تقریبابااون به هرچیزدست نیافتنی دست پیدامیکنه تمرین نشستن سبحان در6ماهگی,مرحله اول مرحله دوم؛ ودرآخرکار؛ دیدارسبحان وخویشاوندان در6ماهگی؛ ...
19 شهريور 1393

سبحان وواکسن 4ماهگی و...

جیگرمامان 92/12/16بودکه شما4ماهت تمام شدبه خاطرکاربابایی قرارشد3روزبریم تهران درحالی که یه عالمه کارهای خونه تکانی مونده بودامارفتیم چون مدتش کم بوداماشمابایدواکسنت رومیزدی چون تامیومدیم دیرمیشد باهزارترس رفتیم صبح ساعت30؛8شنبه زدیم وراه افتادیم   فکرمیکردم خیلی اذیت کنی توماشین وتب کنی اماخداروشکرپسرم آقابودوفقط آخراش خسته شده بودی کمی بهانه میگرفتی  این عکست توماشین صندلی عقب دگذاشته بودم وباهات بازی می کردم چون هواسردبودوتهران باران میومدزیادبیرون نرفتیم صبحهابابامیرفت دنبال کاراش وبعدظهرها میرفتیم بیرون مثلارفتیم بازدیدبرج میلادوبازاروحرم امام وقم وجمکران خلاصه شداولین مسافرت سبحان بامامان وبابا، اینم سبحان...
17 شهريور 1393

سبحان از1ماهگی تا4ماهگی

سبحان در2ماهگی:کم کم پسرم ازجلوموهاش ریخت بدین گونه؛   سبحان جونم ودخمل دوست بابایی که2هفته کوچیکتره سبحان ودختردایی بهارکه تازه به دنیا اومده سبحان بدون شرح...... سبحان ورونیکا دردیدارباهم در4ماهگی سبحان آماده رفتن به فرودگاه برای استقبال ازمامان جون وباباجون که ازکربلا اومدن سبحان درحال بازی بابابایی در4ماهگی     ...
17 شهريور 1393

سبحان ازتولدتا40روزگی

سبحان درخواب ناز عزیزدلم روز3تولدم برای چکاپ بردیمت بیمارستان بنت الهدی که دکترگفت300گرم کم کردی وزردی داری ودکترگفت بایددوروز درخانه تودستگاه باشی واین حال من بود   الحمدالله بهتر شدی باآزمایش زردیت 15بود امابعدازسه رو کم کم بهترشدی نفسم اینجا8روزگیته گل پسریم روز10بردیمت خونه مامانجون حمام باکمک خاله جون مامان سبحان 15روزه مامان بااولین لباس مهمونیش ماه شدی گلم اینم اولین لباسی که من وبابایی ازکربلا برات خریدیم  فدات شم به چی فکرمی کنی سبحان درخوابی رویایی,چی می بینی گلم   ...
11 شهريور 1393