سفرنامه شمال-بابلسر(اردیبهشت94)
94/2/17)پنج شنبه با دایی ومامان جون و دوتا خاله هاوامیرحسین ساعت 6صبح حرکت کردیم پیش به سوی سواحل شمال
ساعت 9رسیدیم باباامان بجنوردویه استراحت کوچیک وصرف صبحانه شماهم تا آب دیدی دردواکسنهای دیروزت پرید
ساعت 8رسیدیم بابلسر تاویلا گرفتیم ومستقرشدیم 9شب شدواون شب نرفتیم دریاوبعدشام خوابیدیم
واما صبح روز جمعه94/2/18
خط وهنرمااااااااااااااااااااااااااااااااادر:
شما بغل دایی علی زودتر رفتی دریا دایی میگه هم چشمت به دریا افتادباذوق فراوان می گفتی آبه آبه
باورت نمیشه این همه آب یکجا دراختیارت باشه حتما می گفتی خداروشکرت بابت این همه نعمت وزیبایی
بعدظهرروزجمعه وشماوامیرجون مشغول شن بازی ,راستی شب قبل نمی دونم چی لپت رو بوس کرده بود وازفردااسترسی توماافتادنکنه خدانکرده سالک باشه وبردیمت دکترخداروشکرگفت چیزی نیست وپمادداد
دست به دست هم دهیم به مهر تا بسازیم یه خشت:
شیطونی های گل پسری:
ژست گرفت امیرجون وقتی دوربین سمتش میاد
شب دوم وشام رستوران کشتی پانیک جالب بود
روز سوم شنبه رفتیم گشت توشهر بابلسروخریدسوغات
روز یک شنبه مامانی وخاله هاودایی رفتن بازار ماهم رفتیم مینی باغ وحش بابلسر
خرگوش بیچاره چه بدوبدویی کرد پسری
بعدظهر یکشنبه چون فردامی خواستیم برگردیم کلیومن وسایل رااستفاده کردیم اولیش قایق بود که همگی سوارشدیم شمادفعه اولت بود اما مثل مردایستادگی کردی وبدون گریه همه جارونگاه می کردی باتعجب به خصوص اون وسط که قایق روکمی نگه داشت اماامیرجون یکم ترسیده بودوبغل دایی بود.
دومینش این ماشینا بودکه به درخواست بابا سه نفری سوارشدیم ویه دوری زدیم خیلی زیبا جلوی موتور نشستی البته اونی که سوار شدیم رنگش به درخواست من آبی بود توفیلمهاهست گل پسر
سومین ولذت بخش ترین وسیله که شمامجازنبودی جت اسکی بود که من وبابایی رفتیم وشما دراین عکس سرگرم بازی باماسه ای وماسواربرجت اسکی جااااااااااااات خالی خیلی حال داد وماشاالله باباهم حرفه ای
روزدوشنبه ساعت5صبح راه افتادیم اینجا یه امام زاده درراه آزادشهره که برا صبحانه وایستادیم وشماهم.......
مسیربازگشت
خیلیییییییییییییییییییییییییی خوش گذشت به شماوروجک وهم فیلمهارومی دیدی روزبعدبه دراشاره می کنی ومی گی آبه