شهریور94 و22ماهگی پسری
ماشاالله پسریم دیگه بزرگ شدآتیشی میسوزونهمنم که ضعیف دربرابر پسری نمی تونم دیگه پابه پاش بازی کنم واونم عصبانی میشه تنها عادت بدی که داره اینه تواین یکسال جیغ کشیدنشو یادش نرفته وهمین منوخیلی ناراحت میکنه هرکاری کردم اماهمچنان باشکست روبه روشدمپسریم توآخرین ماه تابستون تقریبا همش می بردمت بیرون چون اصلا آپارتمان ظاهرادوست نداریازخواب بلندمیشی به قول خودت بعددایی(همون چایی)وصبحانه بایدبریم بیرون حتی شده خونه مامان جونمنم تابع شمام پارک که دیگه جایگاه ویژه خودشوداره
ازاین ماه سعی کردم حساسیتموکمترکنم ونترسم که چی خطرداره خلاصه تنها می فرستادمت سوارسرسره ها ودر6/6اولین باری بود که تنها رفتی اون سرسره های بزرگ جای پارک خونه اولاش می گفتی مامان توهم بیا اماالان ماشاالله پارک ببینی دیگه ماروفراموش می کنی
تاپ هم که دیگه سوارنمیشی فقط تاپ می دی کی رو؟نمی دونم ولا
ماشاالله توامرخوردنم مستقلی قاشق روبه هیچ وجه به من نمیدی
6/13آخرین باری که حوله نوزادیت روتنت کردم خیلی خوب وقشنگ بوداماماشاالله شمابزرگ شدی وحولتم بایدبزرگترشه:
6/20پارک کوهسنگی نهاررفتیم وشما پایه پارک
6/24سرزمین عجایب وشماو......من وباباکه اینجوری شدیم آخرش
چون اشتراک داشتیم یک گریم ویک عکس رایگان هم جایزه دادن وبراگریمت بابا بت من وانتخاب کرد
البته شمادفعه اولت بود زیادبی تابی نکردی اما سمت چشمات که میومدناراحت میشدی
ودر آخرزمان برگشت به خونه :
خیلی علاقه به حیوانات داری تواین ماه اسباب بازی های مورد علاقت همین حیوانات هستن که وقتی می چینی منو صدا میزنی وبرای خودت دست میزنی
براهمین 6/26رفتیم باغ وحش وکیل آباد ؛
اینم یه لحظه بابا رفت برات خوراکی بخره :
تاپست بعدی
منتظر نظرات خوبتون هستم