تولد عضو جدیدخونمون
هفتم اسفندمصادف باروززن وولادت حضرت زهرا(س)دریک ظهر زمستونی ساعت12:10 فاطمه کوچــــولوی ما چشماشو به این دنیا باز کرد و شد همه دنیای من و بابایی و داداشــــــی سبحان با وزن 3280 و قد 51 در بیمارستان بنت الهدی و زیر نظر دکتر نیلوفرنظرزاده
چون روزعید خیلی شلوغ بود دکترم ساعت12 اومدمن از ساعت6بیمارستان بودم بامامان جون وبابایی موقع اذان منو بردن اتاق عمل چون می دونستم چطوریه ترسی نداشتم فقط سلامتی وسالم بودن گل دخترم ازهمه چیز مهمتر بود شب قبل رفتیم برای روز مادر خونه مامان طیبه وداداشی چون قراربودپیششون بمونه شب رواونجاوایستاد منم شب تاصبح بیداربودم نمی دونم چرا نمی تونستم بخوابم خیلی استرس داشتم همه کارهاروتا ساعت12انجام دادیم ولوازمم روهم آماده کرده بودیم
ساعت12رفتم اتاق عمل و12:15شمابه دنیا اومدی وبرخلاف داداشی که اول گریه کرددیگه ساکت بود؛شماازبدو ورود گریه کردی تا اینکه آواردنت پیش من ساکت شدی چون سرهردوشما من بی حسی روانتخاب کردم تا اولین نفری باشم که میبینمتون خداروشکرراضی بودم
وقتی آواردنت صورتت به صورتم خورد ساکت شدی ومن هیچ وقت این لحظه رووگرمای صورتت روفراموش نمی کنم عزیزم
چون شلوغ بود من تا ساعت 3ریکاوری بودم وبرخلاف سبحان که وقتی بردنم بخش آواردن برای شیر ؛ شمارودوباردرریکاوری بودم آواردن تا شیربخوری
ورودمن به بخش باتایم ملاقات یکی شد ونشد وسایلی که برای چیدن اتاق تدارک دیده بودم بچینن ومن روتا آماده کردن خانواده بابایی اومدن ملاقات
قراربودبه جای شیرینی برات کیک بخریم وچون شب تا دیروقت کارامون طول کشید فرداوقتی من روبردن داخل بخش زایمان بابارفته بود دنبال گل وکیک وچون شما در یکی ازبهترین روزای خدابه دنیا اومده بودی همه کیکاروبرده بودن حتی گل هم نبود کیک باب دل بابا پیدا نشده بود ویه کیک خوشگل دیگه گرفته بود دستش درد نکنه
سبحان:
از خیلی وقت قبل بهت گفته بودیم وقتی بخوایم نی نی مونوبیاریم شمارومیزاریم خونه مامان طیبه وشماهم خوشحال بودی روز که اومده بودی دیدنم اولش یکم خجالت میکشیدی بیایی جلوتاصدات زدم اومدی وبوس کردمت بعدش آبجی روآوردن وشما دیدیش والبته هدیه که برات آوارده بود رو قبل از دیدنش دریافت کردی چون اتاق رودیر دادن وقتی بابایی میره وسایل روبیاره شماهم با مامان طیبه سر میرسی وهدیتو میبینی ومی گیری وخیلی خوشحال شده بودی وفقط می خواستی بری خونه وباهاش بازی کنی
اینم نوشته شما که ازیک هفته قبل برای آبجی جون آماده کرده بودی که من به همراه عکست برده بودم بیمارستان
چون بامامان طیبه برگشتی خونه زیادتوفیلم وعکس که بیمارستان داده نیستی عزیزم اماخودم وقتی اومدیم خونه کلی ازشما فسقلیا عکس وفیلم گرفتم