سبحان جونسبحان جون، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه سن داره
فاطمه جونفاطمه جون، تا این لحظه: 5 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

سبحان وفاطمه؛گلهای باغ زندگیمون

آذر 98(9 ماهگی واولین سفر فاطمه گلی)

1398/9/30 23:09
نویسنده : مامان زهرا
225 بازدید
اشتراک گذاری

                             9ماهگیت مبارک قندعسلم قلب

                                               

تواین ماه کم کم تلاش می کنی روپای خودت بایستی باکمک گرفتن از اشیا،البته اولاش دستت رو یهوول می کردی باضربه می خوردی زمین گریهاما الان دیگه آهسته می شینیتشویق

سبحان پسرنابغه مون استادشده دردرست کردن موشک تشویقاینم موشکهای آماده به جنگ سبحان با شماره گذاری توسط خودشwhistling

سبحان موقع بازی های جدی اصلا دوست نداره فاطمه اطرافش باشه مخصوصا موقع ساخت وساز بالگوI don't know - New! اما فاطمه شیطون وعاشق داداش خدانکنه بفهمه سبحان تواتاق درحال بازیه به صدم ثانیه خودش رومیرسونه وصدای سبحان رودرمیارهnot listening - New!

یکی ازبازی های موردعلاقه خواهروبرادر رفتن زیرمیز منتظرکه البته بعضی اوقات سبحان می خوادازدست فاطمه فرار کنه وبه بازیش برسه فاطمه رومی کشونه اون زیرو بعد صندلی هارو طوری می چینه که نتونه دربیاد وصدای فاطمه گلی بلندمیشهمتفکر

ازسری کنجکاوی های دخترخونه که وقتی نمی تونه بیادبیرون گریه می کنهبغل

عاشق کشوی اسباب بازی های سبحان که بره همشوبریزه بیرون فقط بریزه بیرون خوشحالهبغل

ازسری خط قرمزهای دخترمون لب تابه که ببینه دیگه کسی جلودارش نیستبغل

یه سری کلماتی که تواین ماه میگی,ماما(زمان شیرخوردن وخوابیدن)نه(یه جور تیکه کلامت ویاآواز خوندنته)بباببا(فکر کنم منظورت باباس)دَدَ(وقتی کسی حاضرمیشه بره بیرون)اِاِاِ(وقتی کسی رودعوامیکنی یا اجازه نمی دیم به لب تاب دست بزنی قلبنای نای زیادمیکنی dancingودست قشنگ میزنی طوری که دوست داریم درسته قورتت بدیمتشویققلب

این ست روبه همراه کلاهش اوایل ازدواجمون بافتم که الان اندازه گل دخترمونهقلب

سبحانم که ماشاالله گل پسرشیطونی شده البته جدیدا یکمی لجبازچشمک

دیداردخترعمه ودخترداییبغل

هنوزحساسیت سبحان نسبت به بهار که میادسمت فاطمه کم نشدهناراحت

برعکس سبحان که تواین سن هیجابندنمی شدومافقط به رستورانهایی می رفتیم که تخت داشت وجدابودازبقیه فاطمه گلی قشنگ میشینه رو صندلی البته باید یکم غذا جلوش بزاریم که مشغول بشه اگه نه می خواد ازصندلی بلند شهتشویق

باهماهنگی با خاله ها وباباجون ومامان جون والبته هماهنگی وکارای اصلی رودایی علی انجام داد 21آذرماه ساعت 6بعدظهرپروازکردیم به سمت کیش هوراممنون دایی جون مژه

بای بای

کلا توپرواز سبحان وبابامشغول صحبت وکتاب داستان فاطمه هم کنجکاو ودرحال جست وخیزoh go on

فرودگاه کیش ساعت8شبمژه

هواخیلی عالی بودروز اول سمت صبح اسکله تفریحی خیلی فیلم عکس نتونستم بگیرم چون سبحان همکاری نمی کردکلا توماسه وآب غلت میزد ومنم درگیر فاطمه که باید توکالسکه راهش می بردمقهر

سمت بعدظهروشب پاساژگردیاز خود راضی

روز سوم دختری اومد چهاردست وپاکنه دستش رفت توماسه ورفت پایین ترسید ودیگه کوتاه نیامد وفقط بغل بود باباوسبحان دوچرخه گرفته بودن ودوچرخه سواری می کردنخنثی

روز چهارم ساحل مرجان تهیه بلیط پاراسل وغواصی وپاساژ گردیعینک

ساحل خلیج فارس نسبتا خلوت تروبهتر بود برای خانواده ها همچنین پارکم داشت برای بازی بچه ها فاطمه رو خوابوندیم پیش خاله فرشته  ومامان جون وباباجون ,رفتیم پاراسل که تقریبا یک ساعتی طول کشید سبحان وبابا یه چترومن خاله یه چتر سوار شدیم خیلی عالی وخوب بودعینک

رنت ماشین وکیش گردیعینک

روز برگشتمون از صبح بارون خیلی خوب وتمیزی بارید البته باعث تاخیر 1ساعته پروازمون شدI don't know - New!

امسال تصمیم گرفتم کلیه مناسبتها ایشالا گل پسری وگل دختروببرم آتلیه ویک عکس دونفری داشته باشن برای همین ازمهدعکس مناسبتی ندارم فقط عکسای گوشی که نماینده مهدمی فرسته

عکس یلداتون درروز یلدا

شب قبل یلدا خونه خودمونقلب

شنبه 30آدر98 خونه مامان طیبه شب چله بودیم وجمعه خونه مامان جونقلب

خانمی عاشق نشستن ورفتن رو سرامیکI don't know - New!

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)