آذر 98(9 ماهگی واولین سفر فاطمه گلی)
9ماهگیت مبارک قندعسلم
تواین ماه کم کم تلاش می کنی روپای خودت بایستی باکمک گرفتن از اشیا،البته اولاش دستت رو یهوول می کردی باضربه می خوردی زمین اما الان دیگه آهسته می شینی
سبحان پسرنابغه مون استادشده دردرست کردن موشک اینم موشکهای آماده به جنگ سبحان با شماره گذاری توسط خودش
سبحان موقع بازی های جدی اصلا دوست نداره فاطمه اطرافش باشه مخصوصا موقع ساخت وساز بالگو اما فاطمه شیطون وعاشق داداش خدانکنه بفهمه سبحان تواتاق درحال بازیه به صدم ثانیه خودش رومیرسونه وصدای سبحان رودرمیاره
یکی ازبازی های موردعلاقه خواهروبرادر رفتن زیرمیز که البته بعضی اوقات سبحان می خوادازدست فاطمه فرار کنه وبه بازیش برسه فاطمه رومی کشونه اون زیرو بعد صندلی هارو طوری می چینه که نتونه دربیاد وصدای فاطمه گلی بلندمیشه
ازسری کنجکاوی های دخترخونه که وقتی نمی تونه بیادبیرون گریه می کنه
عاشق کشوی اسباب بازی های سبحان که بره همشوبریزه بیرون فقط بریزه بیرون خوشحاله
ازسری خط قرمزهای دخترمون لب تابه که ببینه دیگه کسی جلودارش نیست
یه سری کلماتی که تواین ماه میگی,ماما(زمان شیرخوردن وخوابیدن)نه(یه جور تیکه کلامت ویاآواز خوندنته)بباببا(فکر کنم منظورت باباس)دَدَ(وقتی کسی حاضرمیشه بره بیرون)اِاِاِ(وقتی کسی رودعوامیکنی یا اجازه نمی دیم به لب تاب دست بزنی نای نای زیادمیکنی ودست قشنگ میزنی طوری که دوست داریم درسته قورتت بدیم
این ست روبه همراه کلاهش اوایل ازدواجمون بافتم که الان اندازه گل دخترمونه
سبحانم که ماشاالله گل پسرشیطونی شده البته جدیدا یکمی لجباز
دیداردخترعمه ودختردایی
هنوزحساسیت سبحان نسبت به بهار که میادسمت فاطمه کم نشده
برعکس سبحان که تواین سن هیجابندنمی شدومافقط به رستورانهایی می رفتیم که تخت داشت وجدابودازبقیه فاطمه گلی قشنگ میشینه رو صندلی البته باید یکم غذا جلوش بزاریم که مشغول بشه اگه نه می خواد ازصندلی بلند شه
باهماهنگی با خاله ها وباباجون ومامان جون والبته هماهنگی وکارای اصلی رودایی علی انجام داد 21آذرماه ساعت 6بعدظهرپروازکردیم به سمت کیش ممنون دایی جون
کلا توپرواز سبحان وبابامشغول صحبت وکتاب داستان فاطمه هم کنجکاو ودرحال جست وخیز
فرودگاه کیش ساعت8شب
هواخیلی عالی بودروز اول سمت صبح اسکله تفریحی خیلی فیلم عکس نتونستم بگیرم چون سبحان همکاری نمی کردکلا توماسه وآب غلت میزد ومنم درگیر فاطمه که باید توکالسکه راهش می بردم
سمت بعدظهروشب پاساژگردی
روز سوم دختری اومد چهاردست وپاکنه دستش رفت توماسه ورفت پایین ترسید ودیگه کوتاه نیامد وفقط بغل بود باباوسبحان دوچرخه گرفته بودن ودوچرخه سواری می کردن
روز چهارم ساحل مرجان تهیه بلیط پاراسل وغواصی وپاساژ گردی
ساحل خلیج فارس نسبتا خلوت تروبهتر بود برای خانواده ها همچنین پارکم داشت برای بازی بچه ها فاطمه رو خوابوندیم پیش خاله فرشته ومامان جون وباباجون ,رفتیم پاراسل که تقریبا یک ساعتی طول کشید سبحان وبابا یه چترومن خاله یه چتر سوار شدیم خیلی عالی وخوب بود
رنت ماشین وکیش گردی
روز برگشتمون از صبح بارون خیلی خوب وتمیزی بارید البته باعث تاخیر 1ساعته پروازمون شد
امسال تصمیم گرفتم کلیه مناسبتها ایشالا گل پسری وگل دختروببرم آتلیه ویک عکس دونفری داشته باشن برای همین ازمهدعکس مناسبتی ندارم فقط عکسای گوشی که نماینده مهدمی فرسته
عکس یلداتون درروز یلدا
شب قبل یلدا خونه خودمون
شنبه 30آدر98 خونه مامان طیبه شب چله بودیم وجمعه خونه مامان جون
خانمی عاشق نشستن ورفتن رو سرامیک