سبحان جونسبحان جون، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره
فاطمه جونفاطمه جون، تا این لحظه: 5 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

سبحان وفاطمه؛گلهای باغ زندگیمون

تولد عضو جدیدخونمون

هفتم اسفندمصادف باروززن وولادت حضرت زهرا(س)دریک ظهر زمستونی ساعت12:10 فاطمه  کوچــــولوی ما  چشماشو به این دنیا باز کرد و شد همه دنیای من و بابایی و داداشــــــی سبحان   با وزن  3280  و قد 51 در بیمارستان بنت الهدی و زیر نظر دکتر نیلوفرنظرزاده                                              چون روزعید خیلی شلوغ بود دکترم ساعت12 اومدمن از ساعت6بیمارستان بودم بامامان جون وبابایی موقع اذان منو بردن اتاق عمل چون می دونستم چطوریه ترسی نداشتم فقط سلامتی وسالم بودن گل دخترم ازهمه چیز مهمتر بود...
7 اسفند 1397

تولد 4سالگی ماشینی پسرمن

                               تولد 4سالگی گل پسرباتم مک کویین نمای کلی جشن که پایین میزبادکنکارومدل چراغ راهنمایی تزیین کردیم امسال برخلاف پارسال خیلی پسر آقایی بودی فقط منتظر اتمام مراحل کیک وبرداشتن ماشین روی کیک بودی کیک امسالت روبه دوستم سفارش دادم کلیه وسایلش روهم ازوسایل بازی خودت بود  مهمونای عزیز بهارجون وساراجون وحدیث جون کلی بابرف شادی سرگرم شدین میز شام تولدپسرم اینم شما وکادومن وبابایی کادومامان جون وباباجون سکه وماشین تبدیل شونده جرثقیل کادومامان طیبه ...
30 آبان 1396

آذر95

باخمیر بازی اشکال مختلفی درست میکنی واین به گفته خودتون نردبان است شهادت امام رضا ومراسم زیبادرمهدتون 19آذر اولین برف عالی در مشهد که شبش رفتیم پیاده روی وبرف بازی  وصبح اون روز باعمه ودوست عمه رفتیم برف بازی در پارک شما عاشق برف بازی وکلا غلت میزدی پروازهای اون روز مشهد تا ساعت 12کلا لغو شده بودند وماهم یه سفر کاری در پیش داشتیم اما تا بعدظهر هواکمی بهتر شد وساعت 10پرواز داشتیم که30؛12شب با تاخیر وهمراه با یخبندان پروازمون بلند شد که شما از همون اول خوابیدی تا رسیدیم وتا صبح پسرم خوابید چون خیلی خسته شده بودی ...
23 آذر 1395

تولد 3سالگی گل پسرم باتم هواپیما

امسال یکی از سخت ترین تولدهای شما بود 20آبان تولدت بود اما اصلا همکاری نکردی چشمت به کادوها که افتاد دیگه تولد رو بی خیال شدی همش حواست به این بود که اسبابا بازیات دست رقبا نیافته  خانم دایی علی رو میگفتی کنارت باشن حتی حق نداشتن بچه های دایی محمدروبغل کنن کادوهاتم که فقط باید باایشون بازمی کردی خلاصه خانم دایی علی خیلی اذیت شدن شب تولدت خیلی به همه خوش گذشت جز خودت که درگیر جمع کردن وسایلت بودی کارت دعوت پسر عزیزم  تنها عکسی که خوشحالی بابت فشفشه ها نمای پذیرایی روز جشن تولدگل پسری عکسهایی که قبل از ورودمهموناگرفته شد اینم هدیه های گل پسری از طرف من وبابایی ...
12 آبان 1395

آخ جوووون آبان (آتلیه 3سالگی)

بازماه خاطره خوش زنگیمون فرارسید امسال به دلیل علاقه زیادی که پسری به هواپیما وهلی کوپترو....داشت تصمیم گرفتم  تم هواپیماروبراش بزنم روز 16دقیقاریکشنبه روز تولدش رفتیم آتلیه دوستم و چندتا عکس گرفتیم خانوادگی والبته تکی از پسری البته خیلی  عکس گرفتنودوست نداشتی وبیشتر دوست داشتی باگربه توحیاط آتلیه بازی کنی  اینم ژستایی که می گرفتی نتیجه نتجه تلاشمون ...
11 آبان 1395

بوی ماه مهر,ماه مهربان

امسال باتوافق بابایی تصمیم گرفتیم بزاریمت مهد البته روز درمیان چون هم وابستگیت به ما کمتر بشه توجمع هم سنات باشی وهم کمی تخلیه انرژی بشی والبته همم من یکم به تفریحاتم برسم  تقریبا ازمرداددنبال مهدی بودم که بیشتر بازی داشته باشه وگروه سنی شما کم باشه که خداروشکر پیداکردم واز همه مهمتر نزدیک به خونمونه و کلا مهد نیست موسسه آموزشی که 5شعبه در حال حاضر در مشهد داره وبابازی آموزشهای جالبی به بچه ها میدن  روز اول مهر  تقریبا یک ماه باهم میرفتیم وساعت 12.30باهم برمی گشتیم جدانمی شدی 10مهرجشن ورودشون که از ساعت 4تا6بود حتی در جشن هم صندلیتو جلوی من گذاشتی ونرفتی جای بچه ها 10مهر تولد بابایی محرم...
10 مهر 1395