سبحان جونسبحان جون، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره
فاطمه جونفاطمه جون، تا این لحظه: 5 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

سبحان وفاطمه؛گلهای باغ زندگیمون

نوروز 1399(قرنطینه درخانه/کرونا)

عید امسالمون خیلــــــــــی متفاوت بود، نه عیدی درکار بود نه عید دیدنی. خبری از مهمونی و خرید لباس عید و اجیل و سفره رنگارنگ هم نبود. هرکسی هرچیزی که از پارسال مونده بود یه سفره مختصری درست کرده بود. درواقع شیوع کرونا باعث شده همه تو خونه هاشون در قرنطینه بمونن . اولین عیدی بود که کلا تو خونه بودیم هر روز فقط تماس تصویری برقرار میکردیم و دلمون به همین خوش بود. بچه ها هم حسابی تو خونه کلافه شدن این کرونای لعنتی به تمام دنیا رسیده و همه مردم جهان رو گرفتار خودش کرده. روز اول بابایی باید می رفت سرکار تا ظهر وساعت 7/30صبح عید بود وسبحان وفاطمه خواب بودن بعد از بیدار شدنتون سفره هفت سین منتقل شد به تراس وبابایی اومد وحاضر شدیم وشما هدیت...
28 فروردين 1399

اسفند 98(ویروس کرونا/قرنطینه)

ماه آخرسال98بادختر1ساله شیطون وپسر 6سال و4ماهه کمی شیطون هوا کمی گرم وخوب شده وبه خاطر قرنطینه فقط بادایی علی ومامان جون رفتیم باغ تا کمی حال وهوامون عوض بشه عاشق ماسه بازی البته اگه سبحان بزاره وقتی رودستات میریزه بدت میادوگریه می کنی باغ گردی با کالسکه چون نمی تونم یه جانگه دارم بغلم دیگه نابرام نمی مونه بهترین گزینه کالسکه عصرونه با چایی آتیشی ونوبرانه  نوبرانه 2اسفند بالاخره اولین دندونتون تشریف فرما شدن دقیقا روز انتخابات مجلس مشخصه میری نماینده مجلس بشیخخخخخخ (دندان نیش بالا سمت راست) خداروشکر تب نکردی البته بهانه گیری زیاد میکنی که مشخصا ازعلایم دندوناته ...
28 اسفند 1398

تولد یک سالگی فاطمه گلی

به همین سرعت یک سال گذشت... یک سالی که با همه سختی ها و شیرینی هاش مثل برق و باد رد شد ورفت...                                                کلا بعدازتولدداداشی تصمیم گرفتم برای شما تولدی متفاوت بگیرم وببرمت آتلیه باکیکت وبعدهم با خانواده مامان جون ومامان طیبه بریم رستوران اما به دلیل شیوع کرونا رفتن به رستوران هم معلق بود تا روز قبل تولد هنوز به طور رسمی اعلام شیوع در مشهد نشده اما پیشگیری خیلی مهمه برای همینوسایل تولد همونایی روکه داشتم توخونه دکور تهیه کردم ولباس تنتم مامان جون  ومن دوختیم البته پارچش ...
10 اسفند 1398

بهمن ماه98(11ماهگی فاطمه جون)

دختر مامان به این زودی 11 ماهت شد. باورم نمیشه چقدر زمان زود گذشت و کمتر از یک ماهه دیگه تولد یک سالگیتو باید جشن بگیریم... وقتی صلح برقراره وهرکس مشغول کارخویش است بعدازیک ماه مداومت برنشستنت روی صندلی ماشین الحمدالله عادت کردی البته اولش که می زاریمت گریه می کنی شاید ما ازخواستمون دست بکشیم اما وقتی دررو می بیندیم وماشین حرکت میکنه دیگه ساکتی وبیرون رونگاه میکنی دست به همه جامیگیری و تمرین تعادل برای راه رفتن میکنی دومین برف زمستانی فاطمه روپیش مامانجون گذاشتم وبا گل پسری رفتیم برف بازی وقتی جارومیکنم وبه زیرمبلامی رسه سبحان تمام تلاشش رومیکنه که من راضی شم به تمیز کردن زیر تشکای مبل و...
28 بهمن 1398

دیماه 98(10ماهگی دخترخونه)

                                            عزیز دل مامان به این سرعت مثل برق وباد 10ماهت شد چقدر زمان زود میگذره... داریم روزهای زمستونی رومیگذرونیم چقدر هوا تمیزودوست داشتنیه  دیگه زمان لباسهای زمستونی پالتو بارونی کلاهو کاپشن شده.. هوا  خیلی سرده فعلا بخاطر یک عدد خانم فنچول از پیاده رویهای شبانه محرومم، مجبوریم با کالسکه درپاساژها بسنده کنیم تاخانم گلی بزرگتر شه البته که سبحان خوشحاله پیاده روی نمی کنیم. .. زمانی که دربازی با داداش بین صندلیهاگیرمیوفتی وکمک می خوای پنج...
30 دی 1398

آذر 98(9 ماهگی واولین سفر فاطمه گلی)

                             9ماهگیت مبارک قندعسلم                                                  تواین ماه کم کم تلاش می کنی روپای خودت بایستی باکمک گرفتن از اشیا،البته اولاش دستت رو یهوول می کردی باضربه می خوردی زمین اما الان دیگه آهسته می شینی سبحان پسرنابغه مون استادشده دردرست کردن موشک اینم موشکهای آماده به جنگ سبحان با شماره گذاری توسط خودش سبحان موقع بازی های جدی اصلا دوست نداره فاطمه اطرافش با...
30 آذر 1398

آبان98(8ماهگی دخترخونه ؛6ساگی پسرخونه)

              6سالگیت مبارک پسرعزیزم ایشالا درتمامی مراحل پیش رو درآینده سلامت وموفق باشی                                                              امسال 9آبان ماه صفرتموم شد و16آبان پنجشنبه شب می افتاد وشب تاج گذاری امام زمان (عج)دیگه برنامه ریزی کرده بودیم تولدت روبگیریم روزخودش که متاسفانه 10ام شما مریض شدی وآنفولانزا گرفتی وکلا یه هفته درگیربودیم چون شماخدانکنه مریض شی نه غذا ونه بازی فقط بهانه گیرمیشی ومی خوابی هفته بعدم باتولد حدیث وحلما...
30 آبان 1398